.یک روز بی گمان سر می زند ز جایی و خورشید می شود تا دوست داری ام تا دوست دارمت تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر تا هست در زمانه یکی جان دوستدار کی مرگ می تواند نام مرا بروبد از یاد روزگار بسیار گل که از کف من برده است باد اما من غمین گلهای یاد کس را پر پر نمی کنم
درباره این سایت